آیدین و مهد
اصلا باورم نمیشد یه روز همچین پستی بنویسم برای پسر کوچولویی که دو سال تموم من رو خونه نشین کرد و من نمیدونستم نت چیه...گوشی موبایلم کجاست... قبلا ها دوستانی داشتم و بده بستون دوستانه ای... دو سال اول زندگیت من بودم و تو و بازی های دو نفره و حتی ددر هم دوست نداشتی...ترجیح میدادی بشینیم خونه و با هم بازی کنیم...و من هم همبازی خوبی بودم... از سال دوم عاشق بیرون رفتن و پارک رفتن شدی و هرروز بیرون و بازی ...استقلال تو کارهای شخصی ولی هنوز هردو وابسته هم دروغ میگفتم تو به من وابسته ای....من بهت وابسته بودم... خودم میدونستم این وابستگی داره بد میشه واسه هردومون....ولی حتی وقتی سپیده میبردت گردش یا با محمد میرفتی بیرون هم ضربان قلب...